بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در آتلیه

 تولد دو سالگی بردیا جونم  زمانی بود که ما عزادار بابایی بودیم و نتونستم برای بردیا جشن بگیرم.قرار شد بردیا رو ببرم عکاسی از اون روز بردیا یا مریض بود یا صورتش زخم میشد یا من وقت نمیکردم یا عکاسی نبود.......  خلاصه وقتی ما رفتیم عکاسی آبان ماه بود  خانم عکاس خیلی خانم خوب و خوش روییه با بردیا هم خیلی دوست شده عکسهای شش ماهگی بردیا هم پیش ایشون انداختیم کارشون عالیه ،خیلی صبور و با حوصله هستن هر سری کلی عکس از بردیا میندازه که خودمون از بینشون گلچین کنیم .عکس های دو سالگی بردیا هم چند روز پیش آمده شد دست شون درد نکنه خیلی قشنگ شده چون از روش عکس انداختم زیاد جالب نشده   &...
30 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

مادر ای والاترین رویای عشق مادر ای دلواپس فردای عشق مادر ای غمخوار بی همتای من اولین و آخرین معنای عشق زندگی بی تو سراسر محنت است زیر پای توست تنها جای عشق مادر ای چشم و چراغ زندگی قلب رنجور تو شد دریای زندگی تکیه گاه خستگی هایم توئ مادر ای تنهاترین ماوای عشق یاد تو آرام می سازد مرا از تو آهنگی گرفته نای عشق صوت لالائی تو اعجاز کرد مادر ای پیغمبر زیبای عشق ماه من پشت و پناه من توئی جان من ای گوهر یکتای عشق   دوستت دارم تو را دیوانه وار   از تو احیاء شد چنین دنیای عشق   ای انیس لحظه های بی کسی   در دلم برپا شده غوغای عشق   ت...
24 ارديبهشت 1391

بردیا و عروسی

پنجشنبه ١٤ اردیبهشت عروسی یکی از بستگان نزدیک دعوت شدیم  این دومین عروسی بود که بردیا میرفت . عروسی اول که رفتیم بردیا هشت ماه داشت خیلی جالب بود وقتی صدای آهنگ قطع میشد بردیا شروع میکرد به خواندن بچم یه پا خواننده بود.... عروسی دوم که رفتیم آقا رقاص شده بود ازاولش وسط سالن بود و رقصید تا آخر شب....البته منم به بهانه بردیا کلی  ر  ق  ص  ی  د  م   خلاصه جاتون خالی خوش گذشت   شمع های پشت سرشو صدبار فوت کرده ........ بردیا و دانیال جون شاخ رو سرشو ...... روز جمعه نهار مهمون خاله کوچیکه  بود...
18 ارديبهشت 1391

بردیا در ویلا 2

 هفته گذشته پاکان و پرستش  آومده بودن کرمانشاه ،باهم استخر، پارک رفتیم وآخر هفته هم ویلا بودیم ، همه جا سبز شده بود شکوفه سیب ،هلو و شلیل همه جارو زیبا کرده بود  روز جمعه عمه ها ی پرستش هم اومدن پیشمون ، بچه ها کلی باهم بازی کردن خوش گذشت اما اما ...... امان از دست این بچه های شیطون که یک لحضه پیش هم نموندن که ازشون عکس بندازم شکوفه های سیب شکوفه های هلو این ابر رو ببینید چقدر قشنگه ..... شیطونکها در حال آب بازی .... رایا جون  بردیا جون  پاکان جون چند دقیقه بعد از این عکس پاکان افتاد توی آب ...........
17 ارديبهشت 1391

بردیا و ارشک جون

هفته گذشته چهارشنبه خونه مامان فرشته بودیم عمه پگاه و ارشک کوچولو هم آومدن عصر بچه ها رو بردیم پارک خیلی بهشون خوش گذشت کلی هم شیطونی کردن   بازی در پارک به روایت تصویر اینم ارشک کوچولو خلاصه تا وقتی هوا تاریک شد ما پارک بودیم    فرداش با خاله شیما از سرکار رفتیم دنبالم بردیا با هم رفتیم خونه مامانی بردیا خاله شیما رو راهنمایی و تشویق میکرد که سریعتر برو ..... بردیا و خرسی خاله شیما دریتر (سریعتر).... برو ...
12 ارديبهشت 1391

بردیا در سیزده بدر 91

چند روز آخر سال ما همش مهمونی بودیم خونه دایی مهدی ،دایی رضا و خاله کوچیکه که تازه مامان بزرگ شده ،یازدهم جشن به دنیا آومدن کیان کوچولو نوه اش رفتیم خوش گذشت مخصوصا به بردیا و پاکان کلی شیطونی کردن   روز سیزده بعدازظهر با مامانینا و مادر و باباشاهپور رفتیم دامنه کوه بیستون جای به اسم چالابه اولش هوا خوب بود ولی غروب خیلی سرد شد بعد از گره زدن سبزه و پرت کردن هفت سنگ نحس مجبور شدیم زود بیایم خونه   تفنگ بردیا سوغات عمه جون نزدیکهای غروب هوا خیلی سرد شد کیو  کیو  بنگ  بنگ........    ...
11 ارديبهشت 1391

بردیا و آرتین جون

جمعه هفته گذشته  بردیا جونم  مهمون داشت آرتین کوچولو (پسردختر عموم) با مامانش آومدن خونه مامانی تا عصری با هم بازی کردن ،خدا رو شکر با هم خوب کنار میومدن بعضی وقتها سر یه ماشین یا اسباب بازی دعوا میشد  ولی با هم کلی شیطونی کردن که بهشون خیلی خوش گذشت   دو عدد وروجک شیطون.... ...
3 ارديبهشت 1391
1